تمام حرف های نگفته ام

گوش شیطون کر انگار این جناب دکتر محترم، قصد کمک داره. البته اگه مثل بقیه ای که قرار بود کمک کنن، قافیه خالی نکنه و یهو محو نشه!!...

قراره امروز بعدازظهر دوباره برم شرکت.

نمیدونم امیدوار باشم یا نه، چون تا حالا چندبار این موقعیتا برام پیش اومده که امیدوار شدم اما آخرش به هیچ رسیدم! بیخیال ادامه میدم، هرچی شد به جهـــــــنم...

 

+ دو شب پیش با علیرضا صحبت کردم، خیلی هم جدی، یعنی اولش با توپ پر شروع کردم، اما وقتی اون زبون باز کرد و شروع کرد به حرف زدن سعی کردم اون حالت تهاجمی رو نداشته باشم دیگه  حرفایی که دوست داشتم بشنوم رو زد، نه یه بار، چندین بار... حرفای قشنگی زد اما ایکاش واقعیت مثل همین حرفاش قشنگ بودن... از حس و حالش توی این شش هفت سال گذشته گفت که من کوچکترین توجهی بهش نداشتم! حتی توی چشماش نگاه نمیکردم، با اینکه همیشه و همیشه حس میکردم که چشمش به منه، اما دریغ از یه توجه یا نگاه از طرف من! تا همین دو سه ماه پیش هم کاری به کار علیرضا نداشتم. میگفت میخواستم به مهران بگم که بیاد باهات حرف بزنه، میگفت مهران چندبار میخواست پیام بده اما خود علیرضا جلوشو گرفته!!

به هرحال برای من مهم این حرفایی که زد نیست، مهم اینه که نیــــــــــومد... و این کارشو جبران میکنم، بدون جواب نمیذارم. درسته دلیلش قانع کننده بود برای نیومدن. اما توی این یک ماهی که میگفت 15ام میاد میتونست کاری کنه که بیاد. ولش نمیکنم، تا روانیش نکنم دست از سرش برنمیدارم.

فقط میخوام برای خرید سنگ ساختمونش بیاد اینجا، یعنی اصلا نمیذارم منو ببینه در این صورت...

وقتی بهش میگم بیاد، بـــــــــــــــــــــــــایـــــــــد بیاد. اینو میکنم تو مـــخش

+ تاريخ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۵ساعت 10:1 نويسنده سروناز |