از روزی که رسیدم، منتظر امروز بودم...
نتایج امتحان زبانمون اومد...
DSH3
تبریک میگم به خودم...
باید دستای خودمو ببوسم. باید انگشتای خودم رو ببوسم... که اونقدر درس خوندن... که تونستن جوابای صحیح رو بنویسن...
تا اینکه من امروز با غرور بخوام با مدیر sparchzentrum صحبت کنم...
امتحان dsh یکی از سختترین امتحانا توی زبان آلمانیه.
بهت افتخار میکنم سروناز...
آفرین...
آفرین
آفرین
.
.
.
دیروز به شدت خسته بودم. یکی از سختترین امتحانای زبان آلمانی رو دادم. DSH. و با اینکه به سؤالا خیلی خوب جواب دادم اما اونقد که تحت فشار بودم توی این مدت اصلا احساس سبکبالی و راحتی نمیکنم بعد از امتحان... الان به نسبت دیروز خیلی حس بهتری دارم... خیلی خیلی حس بهتری دارم خدا رو شکر...
سختیای مهاجرت دونه دونه دارن برا از بین میرن، مشکلاتم مرحله به مرحله حل میشن...
حرفایی که اینجا مینویسم، دلیلی برای بازگشت همیشگی نیست فعلا، البته نمیدونم شاید درآینده این تصمیم رو بگیرم. یعنی امیدوارم همچین اتفاقی بیفته که توی کشور خودم بتونم آزادانه و راحت زندگی کنم...
و یک مورد دیگه... تو وقتی به صورت قانون اومده باشی، از تمام حق و حقوق یک انسان میتونی استفاده کنی... خب معلومه که وقتی غیرقانونی و پناهندگی اومدی، باید خیلی سختیای زیادی پشت سر بذاری... و این که میگن مثل فلان و فلان باهامون برخورد میشه! چیزی که الکی میگن. هرجای دنیا، اگر انسان درستی باشی برخورد درستی خواهی دید. و اگر هم بد باشی انعکاس رفتار خودت رو میبینی... خیلی واضحه... همین...
خلاصه که امروز خیلی بهترم خدا رو شکر
ایرانو ترک کردم چون اونجا خوشحال نبودم، و این اتفاق هم منو خوشحال نکرده و نمیکنه...
روزی نیست که به برگشت فکر نکرده باشم... روزی نیست که بلیطای برگشت چک نکرده باشم... توی تمام این ۵ ماه...
همچنان دارم ادامه میدم. به ته خط رسیدم بعضی وقتا... بعضی وقتا خیییلی راضی و موفق بودم... اما احساس خوشحالی نداشتم...
این حس درون ماها کشته شده...
همیشه غمگین
فقط با به ته رسیدن زندگی این احساس ناراحت بودن از بین میره...
خیلی حرفا برا نوشتن دارم
خیلی
یکی دو روز آینده قطعا باید بیام اینجا و تجربههای این روزا رو ثبت کنم...