در تنهایی و سکوت مطلق
۳۴ ساله شدم!!
و چقدر زوووود گذشت! خصوصا این ۱۰ سال گذشته!
باورم نمیشه!
انگار یک پلکی بهم زدم و از ۲۴ شدم ۳۴!...
و چه کردی سروناز در این ۱۰ سال؟ به راستی چه بدست آوردی؟!
بعضی از حرفا قشنگ مثل شمشیر قلبتو پاره میکنن
من امروز یکی از همون حرفا رو شنیدم...
و حال خرابم، خرابتر شد...
زندگی منو خسته کرده...
یه دونه فیلم از مامانبزرگم داشتیم
در تمام این سه سال جرئت پلی کردنش رو نداشتم.
امروز که تنها نشسته بودم توی اتاقم روی تخت، و داشتم خاطره بازی میکردم و به گذشته فکر میکردم، یه دفعه یاد اون فیلم افتادم، پلی کردم و شد آنچه شد...
به قدری گریه کردم که چشام باز نمیشه، صورتم داغ شده...
دوس دارم اونقدر گریه کنم تا دیگه نفسم بالا نیاد
و توی کوشم فقط صدای رسول نجفیان میاد، چی شد اون خونه آدماش کجان خدا میدونه...