دلم یه خواب طولانی میخواد. مثلا ۱۱ بخوابم ۹ بیدار بشم...
مغزم خالی بشه... بلند شم یه لیوان قهوه بخورم با کیک(از این قهوه فوریا، طعم و عطرشون رو بیشتر دوست دارم)
یکم بچرخم تو خونه، با مامانم یکم حرف بزنم (اگه به بحث منجر نشه
) برم تو اتاق و شروع کنم به خوندن، چندتا تمرین حل کنم، اشتباه حل کنم عصبی بشم، برم ناهار بخورم، دوباره بشینم درس بخونم، کلمه حفظ کنم، فعلا رو کشف کنم. یه استراحت طووولانی کنم دوباره...
دلم لک زده برا کوه صفه... لطفا زمستون و پاییز باشه... اونقد راه برم تا پاهام درد بگیره... یکم بشینم نفس بگیرم... پاهامو بکشم، دوباره راه بیفتم... برم اون بالا تو سکوت محض شهر رو نگاه کنم... بشینم گریه کنم خالی بشم سبک بشم... راه بیفتم بیام پایین، از اون دکه پایین یه لیوان چایی بگیرم، لیوانو با دستام بغل کنم، داغی لیوان کف دستامو بسوزونه و کِیف کنم از این داغی... بعدشم بیام تو پارکینگ سوار ماشین بشم، رو صندلی ماشین یکم بدنمو کش و قوس بدم، بعدشم راه بیفتم بیام خونه... یکی از معدود جاهایی که احساس آزادی کامل میکنم کوه صفهس، هیچ کس کاری بهت نداره، نگاهت نمیکنه ببینه چی پوشیدی، بلوز پوشیدی، چادر پوشیدی، روسری داری کلاه داری یا کلا هیچی نداره( البته منهای اون ورودی شیرسنگی که خب بعضی وقتا یه گروهی از اون آدمای اسمشو نبر ایستادن و مزاحمت ایجاد میکنن، که خب میتونی از جای دیگه مسیرتو شروع کنی)... عالیه... عالی... آزادی، سبکی، حتی آدمهای غریبهای که بهشون برمیخوری تو مسیر متفاوتن!! قابل اعتماد، آماده کمک به بقیه، خوش اخلاق، مهربون، پرانرژی و شاد... خییییلی هوس کردم... هوا که سرد بشه میرم... قطعا میرم...