امروز صبح کلاس داشتم
بعد از اون سه جلسهای که حال نداشتم برم، امروز بالاخره صبح زود پاشدم رفتم.
با وجود غیبتام از بقیه عقبتر نبودم. فقط باید یادم باشه جلسه دیگه کاغذ الگو ببرم، الگوها رو بکشم...
رسیدم جلوی فنیحرفهای، ماشینو پارک کردم کنار خیابون زیر سایه یه درخت توت خییییلی بزرگ. قفل فرمون زدم کیف وسایلمو برداشتم، در ماشین قفل کردم وحرکت کردم...
باید از عرض خیابون رد میشدم، خیابون که نه، بلوار...
دیدین بلوارا که چمکاری شدن چقدر جدولای بلندی دارن؟ اینجا هم از اونجدول بلندا داره...
رفتم وسط چمنا باید از جدول میومدم پایین که از این سمت خیابونم رد بشم و برم توی ساختمونفنی حرفهای...
چشششمتون روز بد نبینه... پامی راستمو که گذاشتم رو زمین پام بدجورررر پیچ خورد، پای راستم پیچید و با زانوی چپ کوبیده شدم به زمین...
نمیدونستم مچمو بگیرم یا زانومو!...
همونجوا خودمو کشیوندم لبه جدول و نشستم یک دقیقه.
پاشدم لنگ لنگان رفتم کلاس...
با چه مصیبتی رانندگی کردم تا خونه با این مچ پا!! هیچ گاز، ترمز. مردم و زنده شدم...
زانوی پای چپم که پوستش کنده شده
مچ پای راستم هم به اندازه یه تخممرغ ورم کردم، اما کبود نشده...
الان با باندکشی محکم مچ پامو بستم
خیلی زندگیم روبه راهه از آسمون هم واسم میباره!...
+ نوشته اصفهان کمترین سرانه مصرف آب کشورو داره
. اگه شما بذارید یه قطره آب بیاد تو لولهکشی خونهها اصفهانم وارده سرانه مصرف آب میشه😂😂.
آب قطعه، فشار آب به شدددت پایینه بعد میان چی میگن!...دهن منو باز میکنن که چارتا از اون حرفای قشنگ بزنم بهشون